عموماً، افرادی که وارد نتورک میشوند، بر اساس کارهای تجاری دیگر ذهنیتی برای خود ساختهاند که آن را به نتورک تعمیم میدهند. در حالی که واقعیت این است که جنس نتورک، از مقولهی دیگری است و به دورانی پس از دوران مدرن تعلق دارد. از این رو آن ذهنیت و آن طرز کار، پاسخگو نیست. به همین دلیل، یکی از نخستین قدمهای آموزشی در هر نتورک، تغییر الگوها (همان پارادایم شیفت) است؛ برای جایگزین کردن باورهای گذشته با باورهای جدید.
فهرست کامل این باورها را میتوانید در جزوهی آموزشی اولیهتان بخوانید. باورهایی مثل اندیشیدن به موفقیت دیگران به جای خودتان، نیاز به سرمایهی زیاد برای ثروتمند شدن، رابطهی ثروت با ساعات کاری بیشتر، قضاوت نکردن دربارهی افراد و ... . برای تغییر این باورها و جایگزین کردن باورهای جدید، منابع متعددی هم در دست دارید. کتاب مشهور «پدر پولدار و پدر فقیر»، نوشتهی رابرت کیوساکی، یکی از این کتابها و مشهورترین آنهاست.
نکتهی بسیار مهم دربارهی این باورها آن است که از آنجا که در تعارض با دانستهها و باورهای پیشین شما قرار دارند، اگر یادآوری نشوند، به سرعت فراموش میشوند و سر جای خود باز میگردند. به عبارت بهتر، پارادایم شیفت یکباره صورت نمیگیرد.
پارادایم شیفت، یک پدیدهی دائمی و همیشگی است و همیشه همراه شماست ...
دوستان همیشگی
وینستون چرچیل، با شروع جنگ جهانی دوم و استعفای نخستوزیر انگلستان، به این سمت انتخاب شد؛ در شرایطی که آلمانها تقریباً تمامی اروپا را در اشغال خود داشتند؛ شوروی و آمریکا بیطرف بودند و یا در نهان با آلمانها دست به یکی کردهبودند؛ و قدرت ارتش آلمان و افسانهی شکستناپذیری و پیروزی همیشگی هیتلر در اروپا و جهان پراکنده بود.
لندن هر روز زیر بمباران هواپیماهای آلمانی قرار داشت و هیتلر مدام پیغام میفرستاد که کاری از شما بر نمیآید؛ تسلیم شوید. همچنان که فرانسه به سادگی تسلیم آلمانها شد. بریتانیا به عنوان آخرین سنگر مقاومت در برابر پیشروی توقفناپذیر آلمانها در نظر گرفتهمیشد. شاید همه، حتی خود انگلیسیها، هر روز منتظر سقوط خود بودند و به زندگی زیر حاکمیت آلمان فکر میکردند.
در چنین شرایطی، چرچیل، نخستوزیر انگلستان شد. او در پاسخ به دعوتهای هیتلر، جواب تندی داد و هیتلر را تهدید کرد! او اولین کسی بود که در آن شرایط، با مردم انگلستان از وظیفهی تاریخی انگلستان در شکست دادن آلمان نازی گفت و از روزهای پس از پیروزی.
در واقع، وینستون چرچیل رؤیایی داشت که آن زمان از نظر خیلیها ناممکن بود. رؤیای چرچیل از نظر خیلیها در آن زمان، بیشتر شبیه توهم بود. و نکتهی مهم این بود که با این «توهم»، چرچیل نه تنها خود را، که یک کشور و مردم آن را روی پای خودشان نگه داشت. شخصیت چرچیل آنقدر قدرتمند بود که بتواند با رؤیایش و با هدف ناممکنش، تمامی انگلیسیها را تغذیه کند؛ رؤیایی که پس از پنج سال، از توهم، به حقیقت موجود تبدیل شد.
نکتهی مهم این است: ما نیاز به رؤیا داریم؛ برای ماندن و تلاش و حرکت. اما «رهبران» باید آنقدر بزرگ باشند، که رؤیاهایشان نه تنها خودشان، که دیگران را نیز به حرکت درآورد. این، معنای بنیادین لیدرشیپ است. معنای حقیقی رهبری.
حتماً این جمله را شنیدهاید که ما در نتورک، نه محصول، که «رؤیا» میفروشیم. در پالینور، لیدرهای زیادی را میشناسم و میشناسید. اما اکنون با شما، لیدری که مجموعه دارید صحبت میکنم: در این نبرد به سوی اهدافتان و برای رسیدن به پیروزی، رؤیاهایتان چهقدر برای خودتان و برای دیگران، الهامبخش است؟ چهقدر مجموعهتان، از رؤیای شما تغذیه میکند؟ آن هم در شرایطی که همهچیز، ناممکن، تیره، نشدنی و ناامید کننده به نظر میرسد؟
یادآوری ۴ اصل مهم در مسیر رسیدن به اهداف
۱-هدف گذاری (اگر مقصدی معلوم نباشد حرکتی شروع نمیشود مثلا میخوایم از رشت به تهران برویم پس هدف ما رسیدن به تهران است)
۲-برنامه ریزی(مثال:اگر میخواهم ۴ ساعته به تهران برسم برنامه ام اینه که ۲ ساعته به قزوین برسم تا ۲ ساعت بعدش تهران باشم)
۳-حرکت (شروع از نقطه اول)
۴-آنالیز(در مسیر شرایط را ارزیابی میکنیم.مثلا اگر ۲.۵ساعت شده و تازه به قزوین رسیدیم میبایست مابقی مسیر رو سریعتر برویم)
گیرم که شکوفه را از درخت انارِ ؛نان را از سفره هایمان
و لبخند را از لبهایمان بگیرند.
((با آرزوهایمان چه میکنند))