دوستان همیشگی
وینستون چرچیل، با شروع جنگ جهانی دوم و استعفای نخستوزیر انگلستان، به این سمت انتخاب شد؛ در شرایطی که آلمانها تقریباً تمامی اروپا را در اشغال خود داشتند؛ شوروی و آمریکا بیطرف بودند و یا در نهان با آلمانها دست به یکی کردهبودند؛ و قدرت ارتش آلمان و افسانهی شکستناپذیری و پیروزی همیشگی هیتلر در اروپا و جهان پراکنده بود.
لندن هر روز زیر بمباران هواپیماهای آلمانی قرار داشت و هیتلر مدام پیغام میفرستاد که کاری از شما بر نمیآید؛ تسلیم شوید. همچنان که فرانسه به سادگی تسلیم آلمانها شد. بریتانیا به عنوان آخرین سنگر مقاومت در برابر پیشروی توقفناپذیر آلمانها در نظر گرفتهمیشد. شاید همه، حتی خود انگلیسیها، هر روز منتظر سقوط خود بودند و به زندگی زیر حاکمیت آلمان فکر میکردند.
در چنین شرایطی، چرچیل، نخستوزیر انگلستان شد. او در پاسخ به دعوتهای هیتلر، جواب تندی داد و هیتلر را تهدید کرد! او اولین کسی بود که در آن شرایط، با مردم انگلستان از وظیفهی تاریخی انگلستان در شکست دادن آلمان نازی گفت و از روزهای پس از پیروزی.
در واقع، وینستون چرچیل رؤیایی داشت که آن زمان از نظر خیلیها ناممکن بود. رؤیای چرچیل از نظر خیلیها در آن زمان، بیشتر شبیه توهم بود. و نکتهی مهم این بود که با این «توهم»، چرچیل نه تنها خود را، که یک کشور و مردم آن را روی پای خودشان نگه داشت. شخصیت چرچیل آنقدر قدرتمند بود که بتواند با رؤیایش و با هدف ناممکنش، تمامی انگلیسیها را تغذیه کند؛ رؤیایی که پس از پنج سال، از توهم، به حقیقت موجود تبدیل شد.
نکتهی مهم این است: ما نیاز به رؤیا داریم؛ برای ماندن و تلاش و حرکت. اما «رهبران» باید آنقدر بزرگ باشند، که رؤیاهایشان نه تنها خودشان، که دیگران را نیز به حرکت درآورد. این، معنای بنیادین لیدرشیپ است. معنای حقیقی رهبری.
حتماً این جمله را شنیدهاید که ما در نتورک، نه محصول، که «رؤیا» میفروشیم. در پالینور، لیدرهای زیادی را میشناسم و میشناسید. اما اکنون با شما، لیدری که مجموعه دارید صحبت میکنم: در این نبرد به سوی اهدافتان و برای رسیدن به پیروزی، رؤیاهایتان چهقدر برای خودتان و برای دیگران، الهامبخش است؟ چهقدر مجموعهتان، از رؤیای شما تغذیه میکند؟ آن هم در شرایطی که همهچیز، ناممکن، تیره، نشدنی و ناامید کننده به نظر میرسد؟